ZIBAYI

WWW.ZIBAYI.BLOGSKY.com


    
مرگ و نفرین بر درس

زنگ انشا شده بود

زنگ تنهایی و غم

آسمان دفتر من

و زمین شد قلمم

و من این‌بار نوشتم با شوق

مرگ و نفرین بر درس

و معلم خندید

و من از شرم به خود لرزیدم

از صدای خط کش چوبی او ترسیدم

و از حس بدنی دردآلود

که به خود می‌پیچید

و چنین شد که من از مدرسه بیزار شدم

و معلم اینبار چیز دیگر میگفت

گره بر باد مزن

من به یاد غزلی افتادم

? مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم?

پس چرا درس درین مدت کم؟

پدرم تند دوید در میان حرفم

سر اگر می‌طلبی...

و سرانجام

ورق پاره‌ای دست پدرم می‌دادند

پر از اعداد بزرگ و کوچک

و فضای خانه جور دیگر می‌شد

و تمام دنیا

جمع در یک کاغذ رنگ خود را می‌باخت

و تاّسف با خشم روی قلبم می‌تاخت

و من امروز چه دلتنگ شدم

که چرا از انشا

آنقدر سخت گریزان بودم...

 

incidentaloma

ما همه برابریم

زن ،عشق می کارد و کینه درو می کند.. دیه اش نصف دیه توست. و مجازات زنایش با تو برابر. می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی. برای ازدواجش ? در هر سنی ? اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی ? به لطف قانونگزار می توانی ازدواج کنی. در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو .... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی. او می زاید و تو برای نوزادش نام انتخاب می کنی. او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد. او بیخوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی. او مادر می شود و همه جا می پرسند : (نام پدر ؟) و هر روز : او متولد می شود ، عاشق می شود ، مادر می شود ، پیر می شود و بعد می میرد. و قرنهاست که او : عشق می کارد و کینه درو می کند. چرا که : در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان ، جوانی برباد رفته اش را می بیند. و در قدمهای لرزان مردش ، گامهای شتاب زده جوانی برای رفتن. و دردهای منقطع قلب مرد ، سینه ای را به یاد او می آورد که تهی از دل بوده. و پیری مرد ، رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند. و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد او ....

نوشته میلاد

 

DooMaaD@Gmail.com